دانلود مداحی دختر فکر بکر من غنچه لب چو واکند
کاربران عزیز و همراهان گرامی در خدمت شما هستیم با مداحی از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند با کیفیت عالی لینک مستقیم و پخش آنلاین امیدورام این نوحه مورد پسند شما قرار بگیرد
Download Nohe And Madahi Dokhtar Fekre Bekre Man
خانه »
🎶 متن آهنگ دختر فکر بکر من غنچه لب چو واکند + دانلود 🎶
دختر فکر بکر من غنچه لب چو واکند
از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند
*******
طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از شِکَّر جانفزا کند
*******
بلبل نطق من ز يک نغمهي عاشقانهاي
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
*******
خامهي مشکساي من گر بنگارد اين رقم
صفحهي روزگار را مملکت خَتا کند
*******
مطرب اگر بدين نَمَط ساز طرب کند گهي
دايرهي وجود را جنت دلگشا کند
*******
منطق من هماره بندد چو نِطاق نطق را
منطقهي حروف را منطقةالسما کند
*******
شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد
شاهد معني من ار جلوهي دلربا کند
*******
نظم برد بدين نَسَق از دم عيسوي سَبَق
خاصه دمي که از مسيحا نفسي ثنا کند
*******
وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟
فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟
*******
ناطقهي مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثناي حضرت سيدةالنسا کند
*******
فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند
*******
صورت شاهد ازل، معني حسن لَم يَزَل
وهم چگونه وصف آيينهي حقنما کند؟
*******
مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي
جلوهي او حکايت از خاتم انبيا کند
*******
بسملهي صحيفهي فضل و کمال معرفت
بلکه گهي تجلي از نقطهي تحت «با» کند
*******
دايرهي شهود را نقطهي ملتقي بود
بلکه سزد که دعوي «لو کَشَفَ الغِطا» کند
*******
حامل سرّ مُستسر، حافظ غيب مُستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسِوي کند
*******
عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم
گاه سخا محيط را قطرهي بيبها کند
*******
ليلهي قدر اوليا، نور نهار اصفيا
صبح، جمال او طلوع از افق علا کند
بضعهي سيد بشر، ام ائمهي غُرَر
کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟
وحي و نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصهاي از مروتش سورهي «هل اتي» کند
*******
دامن کبرياي او دسترس خيال، ني
پايهي قدر او بسي پايه به زير پا کند
*******
لوح قدر به دست او، کِلک قضا به شست او
تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند
*******
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشئات «کُن فکان» حکم «بِما تَشا» کند
*******
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرّ قِدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند
*******
نفخهي قدس بوي او، جذبهي انس خوي او
منطق او خبر ز «لاينطقُ عَن هوي» کند
*******
قبلهي خلق روي او، کعبهي عشق کوي او
چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند
*******
بهر کنيزياش بود زهره کمينه مشتري
چشمهي خور شود اگر چشم سوي سها کند
*******
«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو
زآنکه مس وجود را فضهي او طلا کند